29 دی سالروز عملیات کربلای 5 و شهادت سردار رشید اسلام راوی بزرگ جنگ بر عموم ملت بزرگوار ایران گرامی باد.
در عملیات کربلای 5، روایان مرکز اسناد و تحقیقات جنگ، در کنار فرماندهان حضور داشته
و به ثبت و ضبط وقایع جنگ میپرداختند. شهید سید محمد اسحاقی، از جمله روایان مرکز بود که در لشکر 14 امام حسین (ع)، و در کنار شهید حسین خرازی حضور داشت
و در جریان همین عملیات در 29 بهمن 1365 به فیض شهادت نائل آمد.
برادر مجید نداف، یکی از یاران و همراهان شهید اسحاقی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مطابق آشنایی چندین ساله خود با شهید، از وی چنین یاد میکند:
در این دفتر که حماسه شور عارفان شب شکن است، جا دارد از شهید عزیزی یاد کنیم که تاریخ حماسههای مقدس نبرد در عملیاتهای مختلف را با خون خود نگاشت، این کتاب ماحصل تحقیقات، دستنوشتههای روزانه و نوارهای ضبط شده آن شهید بزرگوار در جریان طراحی و اجرای عملیات کربلای 3 و گزارش مکتوب و جمعبندی شده وی از این عملیات است.
شهید اسحاقی در سال 1341 همزمان با بسته شدن نطفه انقلاب اسلامی در یکی از روستاهای لاهیجان به دنیا آمد. کودکی را در دوران خفقان شاهنشانی طی کرد و با اوجگیری انقلاب اسلامی بالغ شد. کمتر از 17 سال داشت که به صف مبارزه با رژیم پهلوی پیوست. در سال 1357 مدتی گرفتار ساواک گردید. دستهای متورم شدهٔ او پس از آزادی، حکایت از تحمل شکنجههای بسیار میکرد طوری که تا مدتها قدرت به دست گرفتن قلم نداشت. اما هیچچیز او را ساکت نمیکرد. روزهای حماسه و ایثار که مردم مسلمان برای پیروزی انقلاب میکوشیدند، او هم مدام در تاب و تلاش بود.
بعد از پیروزی انقلاب، به کسوت پاسداران بینامونشان درآمد، شبها را در حفاظت از مردم و شهر میکوشید و اوقات فراغت روزانه را در کمکرسانی به مردم سپری میکرد. در سال 1359 پس از کسب دیپلم ریاضی رسماً به عضویت سپاه پاسداران درآمد و همین بر تلاش و بی قراریش افزود. اینجا بود و آنجا بود و به هر جا که انقلاب اقتضا میکرد، سر میکشید.
مجید نداف در بین برادرانی از قرارگاه حمزه – نفر دوم از سمت چپ- 10 آذر 1362
در اوج آشوبهای منافقین که وفاداران به انقلاب در کوچه و بازار ترور میشدند، مورد حمله واقع شد و مدتی بر اثر جراحت بستری شد. از دوران بیماری و نقاهت بهخوبی بهره گرفت و با مطالعه و ادامه تحصیل موفق به اخذ دیپلم فرهنگ و ادب نیز گردید.
به دلیل علاقه شدید به مطالعه و تحقیقات علوم انسانی، با رتبهای بسیار خوب به دانشگاه شهید بهشتی راه یافت و رشته تاریخ را برگزید. اما او نمیخواست که تاریخ بخواند، میخواست که تاریخنگار باشد، بلکه بالاتر، میخواست تاریخساز باشد. ننشست تا استادان او را بیاموزند، استادانه دیگران را آموخت. صبر نکرد تا متخصص کامل شود سپس حرف قابلی بزند. سعی کرد آنچه را آموخته است برای ثبت تاریخ جنگ و حماسههای بزرگ ایثار به کار بندد.
او صبر نکرد آبها از آسیاب بیفتد تا حوادث خونین را در روزگار سفید نگارش کند، بلکه خود را به میدان جنگ پانهاد تا لحظات وقوع تاریخ را با مشاهدات و قلم خویش جاودانه کند. از جبهه برنمیگشت مگر برای سازمان دادن به آنچه جمعآوری کرده بود و چنان به میدان باز میگشت که گویی بارش را برای همیشه بسته است. عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 2، والفجر 3، والفجر 4، کربلای 3، کربلای 4 و کربلای 5 شاهد حضور وی به عنوان راوی جنگ بودهاند.
از مهمترین آثار شهید اسحاقی گزارش مشروح طراحی و اجرای عملیات کربلای 3 است که به همراه چندین گزارش دیگر از عملیاتهایی که در آن حضور داشت از یادگارهای ماندگار اوست.
پس از تدوین گزارش عملیات کربلای 3، در کربلای 4 با قلمی خون چکان، تاریخ را پی گرفت و بلافاصله در عملیات کربلای 5 نیز حضور یافت. شبهای کربلای 5 را به امید صبح وصال پشت سر میگذاشت. او دیگر کربلایی شده بود و آکنده از عشق به پرواز ملکوتی. از سویی رسالت قلم وی را به تحمل هجران دعوت میکرد و از سوی دیگر شوق وصال و غوغای دل را بر زبان آورده، افشاء سیر مینمود. روزی حین قدم زدن در نخلستانهای شلمچه از بلندی شب هجران لب به شکوه گشود و آرزوی خویش را برای به دست گرفتن سلاح و استقبال از مرگ سرخ فاش کرد، اما وی همچنان بانگ “هل من مبارز” را در گلوی خشم فرو برد و قلم بر دست رسالتی را دنبال کرد که با شهادتی مظلومانه و غریبانه برای همیشه تاریخ باقی بماند.
پا در رکاب سردار رشید سپاه اسلام شهید بزرگوار حسین خرازی قدم به معرکه شلمچه گذاشت تا حماسههای بزرگ شهادت و ایثار را آنگونه که هست ضبط کند و حقایق را آنگونه که رخ داده بر صحیفهٔ تاریخ حک نماید. او شاهد معرکه عشق بود وصف عشق میکرد تا مبادا ترسیم عشق بازی پاک باختگان به بیگانگان بیهویت سپرده شود و نگران از آنکه بیخبران شراب عشق و زلال کوثر، نگارش تاریخ تاریخسازان را متولی شوند. سالیانی بود که این امانت را بر دوش میکشید. در معرکه شلمچه نیز همچنان امانتدار ماند، حتی جراحت ناشی از ترکش آتش دشمن او را از میدان به در نبرد و برای درمان گامی برنداشت. فرمانده وی نگران از جراحت راوی خویش فرمان داد به سنگر بهداری (در نزدیکی خط مقدم) رجوع کرده و هر چند موقت زخم خویش را مداوا کند، اما او حاضر به ترک فرمانده خود نبود و تنها برای اجرای دستور، راهی اورژانس شد. خروج سید محمد از سنگر فرماندهی همان و تراکم آتش توپخانه و بمباران هوایی دشمن همان؛ بارشی متراکم و غرشی عجیب که رحمت الهی را در پی داشت. روحش را آسوده و بدن خسته و مجروحش را از اسارت خاک رها ساخت. درست لحظاتی پس از شهادت وی، همرزمی دیگر [برادر سیدعلی بنی لوحی] قلمبهدست گرفت و این گونه نوشت:
… اینجا شلمچه است در یکی از سنگرها نشستهام، صدای انفجار گلولهها را میشنوم، کمی آنطرفتر بسیجیان، این “حماسههای نور” صفحات خونبار تاریخ تشیع را رقم میزنند، جنگ سختی است و همین چند ساعت پیش بچههای پرخروش سپاه اسلام در یک درگیری که به جنگ تنبهتن هم رسید، مواضع دیگری از دشمن را اشغال کردند. اگر خوب گوش کنی صدای رگبار رزمندگان ندا میدهد “لبیک یا حسین (ع)” و فریاد میزند که “لوا قطعوا ارجلنا والیدین تأتیک زحفاً سَیّدی یا حُسیَنی”
وقتی در دل سیاهی شب رزمنده حرکت میکند و دشمن با آتش وحشیانه خود زمین را زیر و رو میکند.
وقتی بسیجی عاشق لقاء “حضرت دوست” ذکر حقگویان از خط خودی عبور میکند تا بر دشمن بتازد.
وقتی پدر یا پسر بهسوی تانک دشمن یورش میبرند و پدر کمک آرپیجی زن فرزند برومند خود میگردد.
وقتی پدر در کنار تانک منهدم شده دشمن “شهادتین” فرزند را به گوش جان آنگاهکه ملائکه گودال قتلگاه یاوران حسین را مینگرند و » یقیناً «خداوند بر چنین بندگانی بر ملائکه فخرفروشی میکند.
آنگاهکه صدای تکبیر سربازان مهدی (عج) با آتش و دود و خون و شهادت و “پیروزی عجین میشود،
… آیا کسی هست که این صحنهها را بنگرد و برای دیگران بگوید و بنویسد؟! آری برادر اینجا که نام آن “شلمچه” است، یعنی دژی محکمتر از “خیبر” و “بارلوی” بهبود و یاران خمینی تکبیرگویان بر مزدوران استکبار جهانی میتازند “کسی” نیست که صحنههای “عشق به معشوق رسیدن” را به یادگار برای پدران و مادرانشان جمع کند و بنویسد، همسر شهید برای فرزندش بازگو کند که “فردا” باید سلاح پدر را بر دوش کشد و خروش خشم “بدر” را تکرار کند.
آری! اینجا صدای انفجار گلولههای دشمن لحظهای قطع نمیشود، دشمن مثل مار زخمی به خود میپیچد.
“سید محمد اسحاقی” در همین نزدیکی، داخل کانالی که مزدوران بعثی برای دفاع از خود ساخته بودند، زیر بمبهای خوشهای دشمنان قرآن و عترت به شهادت رسید. لحظهای مناجات عارفانه و سپس عروج روحی لطیف و مسئول و پرواز بهسوی ملکوت اعلی.
وقتی او شهید شد احساس کردم سرو بلندی قطع شده است که از دور دورها نشان از وجود داشت. ما عملیاتهای زیادی با سید بودیم مخصوصاً عملیات موفق کربلای 3 در اسکلهٔ العمیه و در کربلای 4 و 5. او حق مطلب را ادا کرد بچهای خیلی خوب از سرزمین سردار جنگل در میان ما اصفهانیها؛ وجودش سرشار از انسانیت و شرافت و آزادی و آگاهی بود.
محمدها را اینجا ما در میان رگبار مسلسلها و در کنار رزمندگان میبینیم. در اینجا برای آنها به جای میز و قلم و تلکس و اطاق کار تر و تمیز، گرد و خاک و کلاش و ترکش و … است، و برای سید اینها بود و یک دفتر ضبط کوچک. او و امثال او خوب فهمیدند که باید حماسه عاشورا را برای دیگران سخن من بیشتر با قشر تحصیلکردهای است که انقلاب را شناخته اما در حرکت خالصانه و صادقانهٔ خود تردید دارد. آیا آیندگان تعجب نمیکنند که کسی شیعه باشد و کربلای ایران را ندیده باشد. بدون شک کسی که گامی در جنگ برنداشته همانند کسی است که حسین (ع) را در کربلای یاری نکرده است.
آیا “مغازی واقدی” در کنار “خیبر” نوشته شد یا در یکی از خانههای مدینه. آیا راویان صحنهها خود شمشیرزنان رکاب رسول خدا نبودند. آیا زمانی که زیباترین صفحات تاریخ اسلام و ایران در جبههها رقم میخورد و رزمندگان تاریخسازان واقعی همه نسلها شدهاند دیگر جای “تحقیق” در کتابخانهها و پشت میزهاست؟
“رسالت” تاریخنگاران معاصر که قاعدتاً بیشترشان دانشپژوهان هستند میتواند این خلأ را پر کند. افسوس که در این چند ساله آنها که اهل شعر و ادب و قلم و دیگر هنرها بودند و میتوانستند حق مطلب را ادا کنند، آنطور که باید و شاید خود را وقف نکردند. چشمان نافذ شهید اسحاقی و دیگر شهدایی که خون خود را فدای راه اسلام عزیز کردند، دیگر یاران را بهسوی “نور” میخواند تا همانگونه که خودشان “تاریخنگاری تاریخساز” بودند دیگران هم همانگونه شوند. همین حالا تعدادی از نوارهای محمد را از محل شهادتش آوردند؛ نوارهایی که “لحظههای نور” را ثبت کردهاند اما تعدادی از آنها خالی است، آیا ما لیاقت آن را خواهیم داشت تا “نوارهای خالی” او را پر کنیم. آری، شهید سید محمد اسحاقی راوی روایت عشق و ایثار، شور و شرف، عزت و جهاد و ایمان و عمل بود. حماسه نگاری حماسهساز و تاریخسازی خوننگار بود و سربازی مخلص و پاسداری جانبرکف از یاران خمینی کبیر سلام الله علیه. روحش شاد و راهش مستدام باد.
والسلام
2/ 11/ 65 – رزمندهای کوچک از جبههٔ عظیم شلمچه
برگرفته از کتاب نبرد العمیه، تهران: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، 1386، صفحات 216- 211.