گروهک فرقان برای دستیابی به اهداف و خواسته‌های سیاسی و غیرسیاسی خود، ترور شخصیت‌های برجسته انقلاب اسلامی را در دستور کار قرار دادند. شهیدمحمد مفتح به دلیل جایگاه والایی که به‌عنوان یک چهره حوزوی و دانشگاهی داشت، یکی از قربانیان این زیاده‌خواهی‌ها بود و به همین دلیل هم روز شهادت وی با عنوان روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شد.

فعالیت مسلحانه و توسل به خشونت به منظور دستیابی به اهداف انقلابی در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی مطرح شد و به سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم تسری یافت تا آنجا که تعدادی از گروهک های منافق برای رسیدن به اهداف خود، دست به ترور و خشونت زدند که یکی از آنها گروهک فرقان بود که راه رسیدن به هدف های خود را از معبر لوله اسلحه شان می دیدند.  به همین دلیل هم دست به ترور مسوولان و چهره‌های برجسته نظام زدند که یکی از این شخصیت ها محمد مفتح بود که فرقان به رهبری اکبر گودرزی او را به شهادت رساند.

اکبر گودرزی چه کسی بود؟

اکبر گودرزی متولد ۱۳۳۵ خورشیدی در روستای دوزان در نزدیکی الیگودرز، مکانی میان خمین و الیگودرز بود که فرقانی‌ها به او چوپان زاده آزاده‌ می گفتند و آنطور که خودش می گوید: بعد از اینکه بزرگ شدم و کار کشاورزی پدرم هم چندان دامنه اش وسیع نبود و باتوجه به زمینه های مذهبی خانواده ام صلاح در این دانسته شد که درس طلبگی بخوانم. به همین دلیل هم در حدود ۱۳۵۱ خورشیدی به خوانسار رفت و مدتی در مدرسه علمیه آنجا تحصیل کرد. پس از آن راهی قم شد و برای یک‌سال در این شهر زندگی کرد. سپس از آنجا به تهران عزیمت کرد و در آنجا خواست که موقعیت خود را به عنوان یک روحانی تثبیت کند. به همین دلیل هم نخست پایگاه فعالیت خود را مدرسه شیخ عبدالحسین و مدرسه چهلستون قرار داد اما بعدها عمده‌ترین کانون حضور او، مسجد خمسه قلهک بود و هم‌زمان در مسجد الهادی خیابان شوش، مسجد فاطمیه خزانه، مسجد رضوان خیابان اتابک، مسجد شیخ هادی و مناطق سلسبیل و جوادیه نیز رفت‌وآمدهایی داشت. همچنین برخی از این جلسات را هم به اقتضای فضای آن سال‌ها در خانه‌های افراد علاقه‌مند تشکیل می‌داد.

گودرزی در ۱۳۵۵ خورشیدی درحالی ‌که تنها ۲۰ سال داشت به تفسیر قرآن می‌پرداخت و خودش را در مقام مفسر قرآن می دانست و نیروهایش را نیز از همین جلسه هایی که برگزار می شد، جذب می‌کرد.

تشکیلات و فعالیت فرقان

فرقان نه یک سازمان با ساختار تشکیلاتی پیچیده، بلکه جمعی از فعالان مذهبی افراطی بودند که از ۱۳۵۶ خورشیدی در ارتباط با یکدیگر و حول محور ‌اکبر گودرزی فعالیت می‌کردند. فعالیت های این گروهک در آغاز بیشتر تشکیل جلسه های تفسیر قرآن و تبیین مفاهیم ایدئولوژیک در قالب برداشت‌های مادی و تمثیلی بود. گودرزی در تفاسیر خود برخلاف دیگر مفسران به کتب روایی و احادیث شیعه کمتر مراجعه می کرد و بعد از قرآن به طور نسبی به نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه استناد می‌کرد و به باور آنها ضعف عمده سازمان‌ها و تشکل‌های انقلابی از مشروطه به بعد، نداشتن آگاهی مکتبی و اندیشه‌ راهنمای عمل بود.
محمد متحدی در ارومیه و تبریز و عامل اصلی ترور شهید قاضی طباطبایی بود. گروهک فرقان در ۱۳۵۶ خورشیدی نخستین اعلامیه خود را انتشار داد و از آن پس، افزون بر تلاش برای پیگیری کارهای ایدئولوژیک به تحلیل‌های سیاسی و طرح استراتژی جنگ مسلحانه علیه رژیم پهلوی پرداخت. همزمان نشریه‌ای هم به نام فرقان منتشر کرد. این گروهک پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به منظور دستیابی به اهداف زیاده خواهانه خود به پیاده کردن استراتژی مسلحانه اقدام کرد در حالی که از پادگان های فتح شده به وسیله مردم در ۱۳۵۷ خورشیدی به تجهیزات نظامی مجهز شده بود به ترور چهره های برجسته انقلاب پرداخت و با برداشت غلط از آیه «فقاتلوا ائمة الکفر» تصمیم گرفت، نخست تیمسار محمد ولی قرنی‌ و سپس مرتضی‌ مطهری را ترور کنند و به این ترتیب آنها از اردیبهشت‌ ۱۳۵۸ خورشیدی اقدامات تروریستی خود را آغاز کردند که از جمله آن، طراحی ترور برای تیمسار محمد ولی قرنی، مرتضی مطهری، هاشمی رفسنجانی، حاجی طرخانی، مهدی و حسام عراقی، محمد مفتح و … بود.

ترور محمد مفتح

صبح ۲۷ آذر ۱۳۵۸ خورشیدی، کمال یاسینی یکی از اعضای گروهک فرقان، محمد مفتح رییس دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، عضو جامعه روحانیت مبارز تهران و سرپرست کمیته انقلاب اسلامی را به ضرب گلوله ترور کرد تا روزنامه های کیهان و اطلاعات با تیتری مشابه در صفحات نخست خود با فونت درشت بنویسند: دکتر مفتح ترور شد.

اطلاعات در شرح جزییات ماجرا از زبان یک شاهد عینی در محل حادثه نوشت: حدود ساعت ۹:۰۵ صبح سه مرد که سوار بر یک موتور بودند به مقابل ساختمان سابق بی‌بی‌سی که در روبه‌روی دانشگاه مطهری (دانشکده الهیات سابق) قرار دارد، آمدند و در محل توقف کردند. یکی از موتورسواران به محافظت از موتور پرداخت و دیگری به طرف مقابل خیابان رفت و در کنار اتومبیلی که جلوی در دانشکده پارک شده بود، ایستاد. در همین هنگام دکتر مفتح همراه یک محافظ خود به آن محل رسید و داخل دانشکده شد و پس از آنکه حدود ۱۰ قدم [وارد] دانشکده شد، یکی از موتورسواران که قد بلندتری داشت به طرف او شلیک کرد. محافظ دکتر مفتح بلافاصله به مقابله پرداخت و خود دکتر مفتح نیز به دویدن به داخل دانشکده پرداخت، ولی مردی که مسلح به اسلحه یوزی بود، بار دیگر به شلیک پرداخت و ابتدا محافظ دکتر مفتح و سپس خود او را هدف قرار داد و به دنبال این شلیک، دکتر مفتح و محافظ او بر روی زمین غلتیدند. راننده دکتر مفتح نیز که متوجه وقوع حادثه شده بود، هنگامی که قصد خروج از اتومبیل را داشت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از مقابله بازماند. مهاجمان پس از ترور دکتر مفتح و محافظانش دوباره سوار بر همان موتور شده و محل حادثه را ترک گفتند.

کمال یاسین که ضارب اصلی مفتح بود، بعدها در اعترافات خود ماجرا را این‌گونه روایت کرده است: من دیگر حواسم به پاسدار نبود، حواسم به این بود که کلت را دربیاورم. کلت را درآوردم و دیدم که دکتر فرار کرد و ما حدس می‌زدیم که دکتر فرار کند، چون ما کلت داشتیم … اسلحه را درآوردم که دیدم آن پاسدار که افتاد، حسن [یکی از ضاربان] دنبال دکتر دوید، یک تیر دیگر زد، ولی دکتر هیچ طور نشد و حسن هم دیگر تیراندازی نکرد. من تا آن موقع شلیک نکرده بودم که بلافاصله دیدم دکتر باز فرار می‌کند. این‌دفعه دوباره ۲ تیر دیگر زدم؛ یعنی مرتب شلیک می‌کردم باز دیدم نه فرار کرد، دنبال دکتر دویدم. دکتر از پله‌ها رفت بالا، باز هم تیر زدم باز دیدم نه رفت، طرف قسمتی که می‌رود، طرف سلف‌سرویس و در را باز کرد رفت تو که من هم بلافاصله در را باز کردم بروم تو، دیدم یک دختری هست که او هم می‌خواهد بیاید، دختر را با دستم کنار زدم، پریدم در آن محوطه دیدم، دکتر ایستاده کیفش هم دستش است و مرتب داد می‌زند. من اسلحه را گرفتم طرف سر دکتر یک شلیک کردم که دیدم دکتر بی‌اختیار افتاد زمین. فهمیدم که تیر به سرش خورده و افتاده البته دیگر معطل نشدم که ببینم چه شده … آمدم بیرون که دیدم، راننده از طرف ماشین به طرف خیابان تیراندازی می‌کند، فهمیدم که راننده … به طرف حسن تیراندازی می‌کند … بلافاصله پریدم بیرون به طرف خیابان و یک تیر هم من به راننده زدم. البته قبل از اینکه من بزنم، گویا ممد [محمد] هم در جواب راننده شلیک کرده [بود] که یکی از تیرهایی که ممد شلیک کرده بود به سر راننده خورده بود و راننده آنجا کشته شده بود که این را ما بعداً فهمیدیم.

اگرچه مفتح را به سرعت به بیمارستان امیراعلم منتقل کردند اما پس از چند ساعت به شهادت رسید. پیکر شهید مفتح و ۲ تن از پاسداران همراهش به نام‌های اصغر نعمتی و جواد بهمنی در ساعت ۹ صبح ۲۸ آذر ۱۳۵۸ خورشیدی از دانشگاه تهران با شعارهای معلم عزیزم، معلم عزیزم به پا خیز کلاس درس آماده است/ مفتح مفتح منزل نو مبارک / شهادت، شهادت تنها راه سعادت/ تسلیت تسلیت به رهبر انقلاب/ شهیدان زنده‌اند الله ‌اکبر، به خون آغشته‌اند الله اکبر/ ای رهبرم خمینی آماده جهادم/ عمال آمریکا را به خاک و خون می‌کشیم/ ریشه‌کن می‌کنیم دشمن انقلاب/ مرگ بر کارتر، تشییع شدند.

سرانجام فرقان

پس از ترور برای یافتن سرنخ‌هایی از گروهک فرقان، نیروهای انقلابی به سراغ مغازه‌ای در بازار رفتند که فقط کاغذهای زردرنگ در اختیار داشت و محمود کشانی راننده اتومبیل عملیات ترور شهید مفتح دستگیر شد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در یک درگیری با خانه تیمی فرقان، سه تن از آنها را دستگیر کرد و پس از بازجویی از آنها، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، آهسته آهسته به مرکزیت گروه نزدیک شدند تا اینکه در یک شب، ۱۵ خانه تیمی از آنها ضبط کردند.

اکبر گودرزی که در خانه‌ای در میدان انقلاب و پشت ساختمان جهاد سازندگی مخفی شده بود در درگیری ۱۸ دی ۱۳۵۸ خورشیدی به سختی مقاومت کرد تا اینکه سرانجام ۲ تن از نیروهای کلاه‌ سبز ارتش به نام‌های حمید جراحی و اکبر پژمان پله‌های ساختمان را از پایین به بالا غلتیدند و آهسته آهسته بالا رفتند و خود را به اتاق گودرزی رساندند. با پرتاب یک نارنجک به داخل اتاق، صدای ناله گودرزی بلند شد و بدین ترتیب آنها دستگیر شدند. دستگیرشدگان گروهک فرقان بیش از ۵۰  تن بودند.

پس از دستگیری، جریان بازجویی از گروهک فرقان شروع شد و بر این اساس محاکمات از چهارم بهمن ۱۳۵۸ آغاز شد که در نهایت در سوم خرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، اکبر گودرزی به همراه علی حاتمی، محمد متحدی، حسن اقرلو، عباس عسگری و علی‌رضا شاه‌بیگ محاکمه و به اعدام محکوم شدند.

با توجه به فریب خوردن جوانان کم سن و سال نسبت به بقیه افراد،به آنها با دیده اغماض نگریسته می شد تا آنجا که عزت شاهی که در جریان بازجویی از گروهک فرقان شرکت داشت در مورد تواب شدن برخی اعضای فرقان توسط می گوید: این مساله مربوط به بعد از بازجویی و دادگاه بود. برخی اوقات به اوین می رفتم، شهید لاجوردی به این افراد کمک زیادی کرده بود، این‌ها از نظر اخلاقی بچه‌های بدی نبودند، نماز خوان بودند، با آن‌ها صحبت شده بود که مسیر اینجوری است و شما اشتباه کردید و آن‌ها نیز قبول کرده بودند. لذا گاهی اوقات به آنجا می رفتم با این افراد صحبت می‌کردم. تاریخچه زندان و گروه‌هایی مانند منافقین و کمونیست‌ها را برایشان می‌گفتم و نتیجه کار گروهک‌ها را برای آن‌ها توضیح می‌دادم. این مسایل را من برای‌شان مطرح می‌کردم. خُب یک عده از این‌ها پشیمان شدند و پیش از اتمام محکومیت‌شان با تخفیف مجازات آزاد شدند؛ خیلی هایشان حبس ابد بودند که با سه چهار سال از زندان آزاد می‌شدند. فقط یک نفر به نام احمدیان که می خواستند او را اعدام کنند، به جهت سن پایینش حکم او به حبس ابد تغییر کرد. پس از مدتی هم تغییر عقیده داد و آزاد شد. او از من درخواست کرد که من می‌خواهم درس بخوانم در اینجا نمی‌توانم اگر امکان دارد به خارج بروم. با توجه به ممنوع الخروج بودن وی و با وجود مخالفت عده ای من ضامن او شدم؛ رفت انگلیس پزشکی عمومی خواند. برایم نامه فرستاد و گفت که می‌ترسم که اگر به ایران بیام نگذراند دوباره بازگردم. به او گفتم برگرد! همان کسی که ضامنت شده باز هم خواهد شد تا بازگردی؛ آمد و مجدداً برگشت. مدتی بعد به آمریکا رفت و در آنجا تخصص مغز و اعصاب گرفت. الان هم با وزارت بهداشت همکاری دارد و معمولاً سالی یک‌بار از آمریکا به ایران می‌آید و زندگی خوبی هم دارد.

توسط goodnews

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *